تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

اشتباه

هوالعزیز 

 

 

 

 

وقتی معشوق اشتباه میشه 

 

حال و روز دل هم بهتر از این نمیشه 

 

 

 

 

شقایقی

بزرگترین اشتباه من

هوالعزیز 

 

 

 

من راه رو اشتباه رفتم. همه راهو 

از وقتی دستمو از دستت جدا کردم اشتباه رفتم 

از وقتی طعم زمین رو چشیدم اشتباه رفتم 

از وقتی نگاهت رو از دست دادم گم شدم 

از وقتی طعم داشتنتو از ذهنم بیرون کردم گم شدم 

تو رو از دست دادم و با تو همه درونم گم شد 

حالا تنها و بی تو 

موندم میون برزخ و کویر زندگیم 

حالا تنها چیزی که در دلم دارم حسرت روزهایی داشتنته 

تو بودی و من قدرتو ندونستم و با زمین معامه ات کردم 

وچه اشتباهیه این معامله 

چه اشتباه بزرگی کردم 

و حالا حقم این تنهایی و رخوته 

باید درد نداشتنت رو با همه ذرات تنم تاوان بدم. همه عمرم 

 

 

شقایق تو

گره

هو العزیز 

 

 

 

چه چیزی رومیشه باورکرد؟؟؟؟؟ 

خودم رو؟ تو رو؟؟ 

هزاران نشان بی نشان رو؟؟ 

یعنی نمیشه هیچ جای این دنیا رو باور کنم و دلم رو بهش گره بزنم؟؟؟ 

جای آویختن قلبم کجاست تا لختی آروم بگیره ؟؟ جایی که باور کنم امنه

جای پایان یافتن من و تو کجاست؟؟  

 

بهار رو برام سوغاتی بیار

 

   

شقایقت

ورق

هوالعزیز 

 

 

 

زندگی مثل بازی پاسور می مونه

یه دست رو باز می کنی و شروع میکنی به بازی

بعضی دستهای بازی خیلی سختن اما ارزشش رو دارن که تمام تلاشتو برای بردنش بکنی. خیلی از دستها هم راحت بازی میشن

چیزی که مهمه اینه که دستهای سخت رو باید تا میتونی ادامه بدی و با همه وجودت سعی کنی اونو ببری. مثل جنگیدن میمونه. اما خیلی وقتها با اینکه میدونی یک دست خیلی راحت بازی میشه باید اونو ببندی و دست دیگری باز کنی و شروع به بازی جدید کنی.

اما یه جاهایی باید از برنده شدن یه بازی سخت هم دست بکشی و با همه زحمتی که برای بردنش کشیدی اونو ببندی. اینکار خیلی سخته و انجام دادنش خیلی سخت تر. با همه رنجی که داره اونو میبندی. ممکنه نتونی به راحتی دست دیگری باز کنی اما باید ببندیش. برات اشک و زحمت و تنهایی داشته. براش زحمت کشیدی تا به نتیجه برسی. برات ارزشمنده اما

 

دیگه ارزش ادامه دادن نداره.

 

 

 

شقایقی

طلب

هوالعزیز 

 

 

 

بارالها 

برای همسایه ای که نان مرا ربود نان، 

برای دوستی که قلب مرا شکست مهربانی، 

برای آنکه روح مرا آزرد بخشایش 

و برای خویشتن خویش آگاهی و عشق  

میطلبم. 

 

دکتر علی شریعتی