هوالعزیز
بی تــــــــو جان را قرار نتوانم کرد
احسان تــــــو را شمار نتوانم کرد
گر بر تن من زبان شود هر مویی
یک شکر تـــــو از هزار نتوانم کرد
خدایا شکرت
شقایقی
هوالعزیز
جلو خــــــودم را نگاه کردم
در جمعیت تـــــــــو را دیدم
میان گندمها تــــــــو را دیدم
زیر درختی تـــــــو را دیدم
*****************
در انتـــــــهای همه سفرهایم
در عمق همه عذاب هایـــــم
در خم همه خنـــــده هایـــــم
سر بر کرده از آب و آتــش
*****************
تابستان و زمستان تـــو را دیدم
در خانـــه ام تــــو را دیـــــــدم
در آغوش خود تــــــــو را دیدم
در رویاهای خود تو را دیده ام
دیگر ترکت نخواهم کرد
شقایقی
هوالعزیز
زمانی که دستان تهی من ، تا بیکران برای یافتنت اوج می گیرند
زمانی که در گوشه تنهائیم تو را جستجو می کنم
تمام امیدم به نگاه مهربان توست که یاریگرم هستی
مرا از تو گریزی نیست ، تو نهایت همه سخنهایی ، پایان همه بودنها
تمام هستی از تو معنا می گیرد ، از تو آغاز می شود و در تو پایان می پذیرد
نگاهم به هر سو که می رود ، به تو ختم می شوم
چشم ها را که می بندم ، نمایان تر از همیشه با صدای هر گام قلبم در من طنین انداز می شوی
تو صاحب تک تک لحظه های منی
صاحب تک تک اشکهایم ، هنگامی که عاشقانه از چشمم جاری می شوند و در عشق تو جان می گیرندو پایان می پذیرند
می دانم تا رسیدن به سرزمین بیکران تو ، مرا کوچی بزرگ در پیش است
فرا رفتن تا هیچ و از تو آغاز شدن ، از نو تولد یافتن و معنا گرفتن
راه رسیدن به تو اگرچه راهی کوتاه و آسان نیست اما باید سفری آغاز کنی . سفری به درون
و لحظه رسیدن ، دل به امانت گرفته را ، چون روز نخست ، پاک و پاکیزه هدیه به دست بیکران تو کرد و در وجود بی نهایتت محو شد .
شقایقی