هوالعزیز
باز من و تنهایی و تو . مثل همیشه تنها دلدار تنهائیهای منی ، با صدای نازک سه تاری میهمان وجودم می شوی ، در درونم غوغایی به پا می کنی که تا اوج سر می کشد ، تنم را سرشار حس بی قراری می کنی.
وقتی قدم می گذاری و صدای گامهایت در درونم طنین انداز می شود ، نفسهایم به شماره می افتد و ضربان قلبم با صدای گامهایت هماهنگ.
وقتی خستگی روزگار ، تن خسته ام را با خود بدوش می کشد ، وقتی دلتنگی بی خبر به خانه دلم در می زند ، می دانم تنها پناه قلب دلتنگم دستهای همیشه گرم توست که با مهربانی تمام ، دستهای مرا خواهند فشرد ، تا چون همیشه آرام بخش تنم باشند.
باز این تویی که با دستهایی که نمی بینم در گوشه تنهائیهایم اشکهایم را پاک می کنی ، باز این تویی با چشمی که نمی بینم به من لبخند می زنی و یاریم می کنی تا بایستم ، دلتنگی را از دلم می گیری و به من توان زیستن هدیه می دهی.
ای بهترین دوستم
برای دیدنت هیچ گاه چشم هایم را نخواهم گشود ، تو در همه تنم خانه ساخته ای .
صاحب خانه تویی
نسرین تو
یا حق