به نام عشق
.
.
.
" دلم هوای " تـو " دارد
. . . . . . . . . . . . . . . به کوه گفتم ... گفت ... "
.
.
.
شقایقی
به نام عشق
.
.
.
احساس می کنم دنیا با همه گستردگی که داره , چقدر بر احوال دلم کوچیک شده ... می خوام به هر گوشه ای سر بزنم تا شاید حال دلم بهتر بشه, اما به هر سمت که نگاه می کنم در نظرم چقدر حجم و هوای کوچیکی داره ... به هر آغوش و دامنی که می خوام دل بسپارم , انگار خالی و تهی میشه و حجم درونم رو بر خودش جا نمیده
.
گاهی دلم می خوام خودمو بر دامن شمس رها کنم تا لختی کوتاه آرام بگیرم ... اما ....
.
.
احساس آوارگی می کنم این روزها ...
.
.
.
.
شقایقی
به نام عشق
.
.
.
گویی از چشمه ای سیرابم , اما فهمی بر این سیرابی و غوطه وری ندارم . چون ماهی که بر دریای پیرامونش هیچ درکی ندارد اما تمام بودنش بسته به این دریاست...
گویی در این همه بودن , آنچه نیست و حضور ندارد " منم "
نشسته ام روبروی در , تا فهمی نو از راه رسد اما حقیقت آن است که آنچه در این سیلاب بودن , نیست " منم " , آنچه حضور مطلق است , " تویی "
نخست باید خویشتنم را بیابم تا بر این خودآی تازه ام , " تو " جوانه زنی ...
.
.
.
دوستت دارم ...
.
.
شقایقی
به نام عشق
.
.
.
.
.
من چه سبزم امروز , و چه اندازه تنم هوشیار است ...
.
.
.
.
حالم خوش است ... مثل نخستین روز ازل ... مثل طعم چیدن نخستین سیب ... مثل نخستین دیدار ...
.
شقایقی