تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

دلتنگم

صبح سوم آمد و من هنوز دلتنگم ، برخلاف آسمان تا بیکران آبی امروز من هنوز ابریم و هوای باریدن دارم

توان ایستادنم نیست . هوای کوچ بسر دارم اما بال پروازم نیست . وقتی در اوج آسمان پرنده هایی را می بینم

 که با شوق ، بال بسوی بهاری دور گشوه اند . غمی وجودم را فرا می گیرد

دلم برایت تنگ شده ، برای لحظه ای خلوت باتو، لحظه ای در کنارت نشستن و در آغوشت کشیدن .

از کوچ دوم تا کنون برایت ننوشته ام . حرف هایم ناتمام مانده بی تو ، جز تو که را داشته ام تا ساعتها برایش

 سخن بگویم و او با لبخندی مدارم به من گوش فرا دهد. با صبری بی انتها

از من همه سخن بودو از تو همه عشق . عاشقانه به من گوش فرا می دادی و تمام دلتنگیها و غصه هایم را

 در بر می گرفتی تا من لحظه ای آرام گیرم ، تا من از احساس با تو بودن لبریز بودن شوم و سراسر شوق ماندن

دلم برای سخن گفتن با تو تنگ شده ، برای لحظه ای لمس احساس اینکه تو اندکی کوتاه معشوقه ام باشی

 و من عاشقی بیتاب دیدارت ، برای لمس اینکه با تمام احساس و با شوقی بیکران رازهایم را برات واگو کنم و

 تو مثل همیشه رازدارم باشی

یاریم ساز تا خود را با تو تجربه ای تازه کنم و در کنار همسفری و از نو آغازگر راه رسیدن به تو باشیم و لحظه 

 ناب رسیدن ، عاشقانه تو را در بر گیریم و تولد یابیم

 

دلتنگم و دیــدار تــو درمان من است

 

بی رنگ رخت زمانه زنــدان من است

 

بر هیچ دلی مبــاد و بر هیــــــچ تنی

 

آنچه از درد هجران تو برجان من است

 

  

 

یا حق

۳۰/8/85

دیوانه

هوالعزیز

 

دیوانه تو . هر دو جهانش بخشی 

دیوانه تو . هر دو جهان را چه کند

 

نسرین تو

یا حق