هوالعزیز
تا آب شدم ، سراب دیدم خود را
دریا گشتم ، حباب دیدم خود را
آگاه شدم ، غفلت خود را دیدم
بیدار شدم ، به خواب دیدم خود را
شقایقی
هوالعزیز
حال خوش این روزهایم تنها جرعه ای از نگاه توست
جرعه ای کوتاه که اینگونه ....
کاش مرا یارای سخن بود و کلام حجم تو را می فهمید.
چگونه تو را در زبان جا کنم آنگاه که فکر و رویا و خیالم در برابرت به ناتوانی اقرار می کند.
گیجم. همه عمر در حسرت با تو یکی بودن رفت و حال که با تو یکی هستم تازه می یابم همه عمر کور بوده ام و اینک ناتوان از دیدنت هستم. آن همه که از تو دیده بودم هیچ بود و من دوباره دیدنت را تکرار و تکرار می کنم تا ببینمت
چشم دوخته ام به آن سوی شب...
آنگاه که بر من باز آیی و من تو را به کام کشم...
شقایقی
هوایهوالعزیز
این روزها حال غریبی دارم. رنگ دیدنت تازه است. تازه چون حال غریب این روزهایم...
تو تمام هستی شقایقی. تمام هر آنچه دارم " تـــــویــی "
شقایقی