تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

ورق

هوالعزیز 

 

 

 

زندگی مثل بازی پاسور می مونه

یه دست رو باز می کنی و شروع میکنی به بازی

بعضی دستهای بازی خیلی سختن اما ارزشش رو دارن که تمام تلاشتو برای بردنش بکنی. خیلی از دستها هم راحت بازی میشن

چیزی که مهمه اینه که دستهای سخت رو باید تا میتونی ادامه بدی و با همه وجودت سعی کنی اونو ببری. مثل جنگیدن میمونه. اما خیلی وقتها با اینکه میدونی یک دست خیلی راحت بازی میشه باید اونو ببندی و دست دیگری باز کنی و شروع به بازی جدید کنی.

اما یه جاهایی باید از برنده شدن یه بازی سخت هم دست بکشی و با همه زحمتی که برای بردنش کشیدی اونو ببندی. اینکار خیلی سخته و انجام دادنش خیلی سخت تر. با همه رنجی که داره اونو میبندی. ممکنه نتونی به راحتی دست دیگری باز کنی اما باید ببندیش. برات اشک و زحمت و تنهایی داشته. براش زحمت کشیدی تا به نتیجه برسی. برات ارزشمنده اما

 

دیگه ارزش ادامه دادن نداره.

 

 

 

شقایقی

نظرات 1 + ارسال نظر
محمد جمعه 15 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:51 ب.ظ http://payambaredivaneh.blogfa.com/

نشسته ام کنار تو نترس خوب میشوی

دوباره ماه قصه ها پس از غروب میشوی

به خود که آمدی بگو

بگو تمام درد را

بکو که میشناسم این صدای دوره گرد را

من از مسیر دیگری به حس تو رسیده ام

هزار و یکشب ترا هزار بار دیده ام

نترس عمر سادگی به انتها نمیرسد

همیشه راه گم شدن به ناکجا نمیرسد




نسرین عزیزم
از گدر زمان گریزی نیست
اینجا . اونجا ...
هر جا
گمونم آسمون همه جا همین رنگه
گاهی هم باید گذاشت و گذشت


منو از خودت بیخبر نذار رفیق قدیمی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد