تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

به نام عشق

.

.

هرلحظه که اشتیاق و شعف سراپای من رو فرا میگیره. وقتایی که با شوق بی انتهایی دلم میخواد تو رو بر هستی فریاد بزنم،دلم شیدا و بیقرار میشه که تو رو با تمام کاینات شریک بشه ... یادم میره اینجا واقعیته

وقتی که عشق تاب از بودنم میگیره و دست هام به سمت لمس یک طعم از حضورت به سمت تمام هستی پرواز میکنه ... یادم میره اینجا واقعیته

وقتایی که از وجودم چون چشمه ای جوشان فوران میکنی و همه ذرات بودنم میخواد تو رو به دیگران هدیه کنه ..  یادم میره اینجا واقعیته

یادم میره اینجا واقعیته و هر بار که خود این واقعیت پس گوشم میزنه که ... کجایی؟ ...  حواست هست؟ ... اینجا واقعیته ... دلم یهو خودشو جمع میکنه ،حالش رو به سمت حقیقت پس میکشه و دوباره به تنهاییش برمیگرده ... 

اگرچه این اتفاق در زندگیم بارها و بارها اتفاق افتاده و میفته اما من ، نمیتونم با چیزی جز حقیقتم زندگی کنم ، نمیتونم لحظه ای از تو دست بکشم ... تمام واقعیتم رو فدای یک لحظه حقیقت تو میکنم... بذار این واقعیت هیچگاه منو نمبینه ... بذار در این آینه های تو در تو ، من در نظر دیگران هیچگاه زاده نشم ... 

دلم لحظه ای رو میخواد که از این آینه ها عبور کنم  ... با چشم دل مقابلت بنشینم ... بر سطح بودنت دست بکشم ... حقیقت نابت رو لمس کنم...

من اما اینجا ، در این همه واقعیت های پیچیده  و تو در تو ... پیدات میکنم ...و یاد میگیرم که اگرچه اینجا واقعیته اما در پس اون حقیقت تو پنهانه ... پیدایت میکنم حقیقت پنهان در لحظه های شیدایی من ... 

یادم میمونه اینجا واقعیته... و اگر هر لحظه اون منو دوباره به تنهاییم روانه کنه ، باز من دست از عاشقی کردن با تو برنمیدارم 

و تو رو با عشق تمام به این واقعیت هدیه می کنم...

.

شقایقی(نسرین)


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد