تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

خوشا به حال عشق ...

به نام عشق

.

.

نمی دونم توان این رو دارم که هر آنچه در دل و جان دارم رو بر کلمات جاری کنم یا نه...

صدای گامهای پائیز رو خوب میشه شنید . البته اگه گوشهای فصل شناسی داشته باشیم

از وقتی این جمله رو شنیده بودم تصویر عجیبی از پائیز داشتم" پائیز بهاری است که عاشق شده است"

همیشه گمان می کردم از فرط دلتنگی وصل بهاره که درختان اینگونه صورت به زدی می سپارن و با غمی بزرگ دل از برگهاشون برمیگیرن... یک دلتنگی عمیق برای وصل یک محبوب

...

اما این روزها با تجربه عشقی که در دل دارم طعم های نابی رو از دلتنگی , طلب , خواستن و وصل تجربه می کنم

دلتنگی برای محبوبی که برات حجم و رنگ و خواستن ویژه ای داره , برات غم نمیاره, بلکه در درونت شعفی میسازه وصف ناشدنی, برات بال پروازی میشه نادیدنی , حتی با اینکه میدونی دیدار و وصلی به این زودیها شاید ممکن نباشه

از دریچه وجودی محبوبت بر تمام هستی عشق می ورزی و همین تجربه حسی اینچنین از عشق , طعم تمام احساس های گذشته ات رو تغییر میده... دیگه وقتی تمام وجودت رو دلتنگی و طلب محبوبت فرا میگیره , از فرط خوشحالی برای این حس که ایمان داری هدیه ای آسمانیه و خواستن یک برتر دربودن اون نقش داشته , حجمت در دنیا های دیده و نادیده جا نمیشه...

حالا می فهمم پائیز با اینکه دلتنگ بهاره , اما با شور و شعف و شوقی بیکران دست از داشتن گرانبهاترین داشته هاش برمیداره تا خود برای وصل محبوبش آماده کنه... دست از عاشقی با برگهاش میکشه تا عشقی دیگر رو در آغوش بگیره...

...

.

.

خوشا به حال پائـــیز ... خوشا بحال من ... خوشا به حال عشق

.

.

.

شقایقی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد