تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

جان بی برگ - جان با برگ

هوالعزیز 

 

 

 

تنها گلبرگ های وجودم را از تن جدا می کنم 

تا تمام وابستگی هایم از من جدا شده  

یک به یک 

من بمانم و تو 

و جانی بی وابستگی . 

شاید لحظه ای و گوشه ای 

بر قامت بیکرانت دست بکشم. 

 و جاودانه شوم. 

 

 

 

 

 

شقایقی

نظرات 5 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:20 ق.ظ

هبوط


دیدمت:در کنارۀ جادۀ تنهایی
کوله باری بر دوش داشتی ونور چشمانت را به تمامی به ما بخشیدی...
و تو خود تمام نور بوده ای .
ای نور ؛تنها نور!
یادت هست؟ آن زمان که با درد با هم شراب نوشیدیم
و آن دم از خنده ی سبز تو جنگل ها رویید...
و از گریه ی تلخ من ؛دریاها.
گاه جدایی یادت هست؟!
آن زمان که دست از دست تو رها ساختم
و در کناره ی ساحل خشک به بازی کودکانه سرگرم شدم...
ای نور!
نمی یافتم تو را؛ که غرق بودم در تو.
ای تو!
تا همیشه زنده در صدای شر شر رگ هایم.
ای تو !
تا همیشه نهفته در سپیدی گوش ماهی ها.
ای تو!
تا همیشه پایدار در عشقبازی ابر با آسمان.
یادت هست؟!
گاه جدایی یادت هست؟!
عهدی که با تو بسته بودم؛در تنگنای شکوفه های شاهدِ باغ هشیاری؟
گاه جدایی ؛گاه وعده به دیدار؟
و من ؛رفته ام از تو.
خلاصه شدم در نفس....نفس...
....صد هزار و سه؛صد هزار و دو؛صد هزار و یک....
و چه خوب آن زمان که با درد پلک بر هم نهم؛
تو را خواهم دید.
آری؛ آن زمان تو در من حلول می کنی و من در تو حل می شوم.
آن زمان چون هوا در ریه های تو خواهم پیچید
و درد سال ها تنها بودنم را
به یک آن، آغوش گرم تو باز خواهم گفت.
تو! آیینه ی من، چه خوب می دانم که منتظرم هستی.
تو!تنها دلیل آمدنم و ماندنم.
تو!تنها دلیل کوچ سار ها از پی سال ها.
تو!تنها دلیل غوص ماهی ها در عمق آب ها.
تو!تنها دلیل خزان برگ های پاییزی.
تو !تنها دلیل ایستادن مناره های لاجوردی بر روی پا های خسته شان و
رویش جوانه های انتظار و
بارور شدن درخت دیدار میان من و او.

آن زمان که در چشم من خیره شوی ؛خواهم مرد...
دیگر مرا نخواهی دید که من توام.
گاه جدایی یادت هست؟!
می دیدی درد استخوان سوز مرا از پی نیافتن تو...
می دیدی آتش بازدمم را در حسرت یک نگاه حتی سرد تو...

بی خود شدم و باد موهایم را برد و عطر مرا به سوی تو آورد و
عشق مرا به روی خاک نهفت و تو روییدی.
و شب؛از صدای ناله های من قلب زنجره به درد آمد...
و صبح ؛از اشک من ـبه امید دیگر امروز دیدارِ توـ
سبز برگ ها خیس بودند.
تو!انتهای هر لحظه ام؛
با تو هستم ...
بر گرد .
من اینجا جا ما نده ام .
با کوله بار تنهایی؛
با سایه ای روی زمین؛
بیا .بیا ؛مرا ببر.
ببر که فقط جای پایم بماند.
نه !هیچ.
فقط تو بمانی.

محمد جمعه 13 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:06 ب.ظ http://payambaredivaneh.blogfa.com/

نسرین
خواهر گلم سلام
خواهری که همیشه بوده تو این چهار سال و من ندیدمش


جاودانگی تو داستانهای اساطیری
همیشه امیدوار کننده برات نوشتم
الانم نمیخوام حرف مایوسانه بنویسم
اما نهایت هنر اینه که واستگی ها رو کم کرد و تن برهنه هم رو دید و اونو همه جوره پذیرفت
عشق به خدا هم که حکایتش جداست ...
یرافراز باشی

محمد دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:15 ب.ظ http://payambaredivaneh.blogfa.com/

نیستی !!!

محمد سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 05:18 ب.ظ http://payambaredivaneh.blogfa.com/

سلام خواهر گلم
اشکم رو درآوردی با این کامنتت
فقط می تونم برات آرزوی موفقیت بکنم
زیر این آسمون کبود هرجا که هستی دست خدا بهمرات باشه
منم منتظرم ببینمت همراه دوست مشترکمون


به پاس چهار سال دوستی نادیده
ارادتمند

رضا یکشنبه 12 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:51 ب.ظ http://www.delfanilove.blogfa.com

کف دریاست صورت های عالم/ز کف بگذر اگر اهل صفایی.
از کلوب ای دیت به اینجا راهنمایی شدم وبلاگ قشنگی داری،بهتون تبریک میگم،به ما هم یه سر بزن،اگه خواستی تبادل لینک هم می کنیم.موفق باشی هم استانی.بای.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد