به نام عشق
.
.
.
امان از " دلم " ......... امان از " تــــو " ........ امان از " عشق "
.
.
.
شقایقی
به نام عشق
.
.
.
دلم از دلتنگی اش دست کشید , دل از همه دلبستگی هایش دل تهی کرد ,
پیش روی تو نشست با دلی سرشار از هیچ دلبستگی
اینچنین دل کندنی , اینچنین خالی شدنی از اینچنین محبوبی ,
بی شک کار من و دل و در توان این بودنم نبود.
.
دست هایت چون آفتاب در نماز ظهر هویداست
.
شکر برای هرآنچه ای که برای دلم رقم زده ای
برای هرآنچه که از درک و فهم این دل بیرون است و تو بر بودنش واقفی
.
شکر که هوای دلم را داری ... دلی را که سالهاست بر زلفت گره بسته ام
.
.
شکر که هستی در روزگارم ... دوستت دارم
.
.
.
شقایقی
به نام عشق
.
.
.
.....................دلتنگم و دیدار تو درمان من است ............................
.
.
.
شقایقی
به نام عشق
.
.
.
چه بازی عجیبی دارن این کلمات , این واژه ها ... در فراسوی ظاهر و معناهای همیشگی, دنیایی گسترده و عمیق در پس وجودی خودشون نهان کردن...
... دلتنگی ...
واژه ای که روزهاست به جنگ بودنش رفتم و حالا با درک طعمی تازه از اون, با اشتیاقی فراوان اونو به دلم می پذیرم
.
.
این دلتنگی داره منو از درون میشکافه ... احساس می کنم دارم آدم دیگه ای میشم ... کسی به "تـو" شبیه تر
دارم از درون پوست میندازم...
.
.
این دلتنگی یکی از ارزشمندترین دارایی های منه...
.
.
شقایقی
به نام عشق
.
.
.
سخته... خودت هم می دونی که سخته
سخته اما بودن گرمای حضورت , طعم این سختی رو عجیب برای دلم لذت بخش می کنه
از تو دل بریدن... تا تو رو بدست آوردن ... به درک این مفهوم رسیدن, به طعم این ماجرا دل سپردن ... سخته
.
..................................... کمکم کن محبوب نادیده من ..............................................
.
.
.
شقایقی
به نام عشق
.
.
نمی دونم توان این رو دارم که هر آنچه در دل و جان دارم رو بر کلمات جاری کنم یا نه...
صدای گامهای پائیز رو خوب میشه شنید . البته اگه گوشهای فصل شناسی داشته باشیم
از وقتی این جمله رو شنیده بودم تصویر عجیبی از پائیز داشتم" پائیز بهاری است که عاشق شده است"
همیشه گمان می کردم از فرط دلتنگی وصل بهاره که درختان اینگونه صورت به زدی می سپارن و با غمی بزرگ دل از برگهاشون برمیگیرن... یک دلتنگی عمیق برای وصل یک محبوب
...
اما این روزها با تجربه عشقی که در دل دارم طعم های نابی رو از دلتنگی , طلب , خواستن و وصل تجربه می کنم
دلتنگی برای محبوبی که برات حجم و رنگ و خواستن ویژه ای داره , برات غم نمیاره, بلکه در درونت شعفی میسازه وصف ناشدنی, برات بال پروازی میشه نادیدنی , حتی با اینکه میدونی دیدار و وصلی به این زودیها شاید ممکن نباشه
از دریچه وجودی محبوبت بر تمام هستی عشق می ورزی و همین تجربه حسی اینچنین از عشق , طعم تمام احساس های گذشته ات رو تغییر میده... دیگه وقتی تمام وجودت رو دلتنگی و طلب محبوبت فرا میگیره , از فرط خوشحالی برای این حس که ایمان داری هدیه ای آسمانیه و خواستن یک برتر دربودن اون نقش داشته , حجمت در دنیا های دیده و نادیده جا نمیشه...
حالا می فهمم پائیز با اینکه دلتنگ بهاره , اما با شور و شعف و شوقی بیکران دست از داشتن گرانبهاترین داشته هاش برمیداره تا خود برای وصل محبوبش آماده کنه... دست از عاشقی با برگهاش میکشه تا عشقی دیگر رو در آغوش بگیره...
...
.
.
خوشا به حال پائـــیز ... خوشا بحال من ... خوشا به حال عشق
.
.
.
شقایقی
به نام عشق
.
.
.
دلتنگم اما احوال دلم در دنیا جا نمی شود
این هوایی شدن در من شعفی می آفریند وصف ناشدنی
بالی می دهد به پهنای هستی
مرا به اوجی می برد فراتر از بودن
این خواستن, این طلب در من طعمی می آفریند که تنها نامش را " تـــو " می گذارم
.
.
این روزها عشق در من بیداد می کند
این روزها تو , در من , خویشتنت را به تماشا نشسته ای
.
.
دوستت دارم ...
.
.
شقایقی