به نام عشق
.
.
.
.
در دلم جنگی به پاست هزاران ساله
چشم هایم در مرثیه سرایی این خونریزی ازلی ، سیلابی براه انداخته بیکران
تو تنها نگاه می کنی که من در میانه این میدان دل به کدامین سمت می سپارم , بی سخنی , بی لبخندی
گاه گمان می کنم از احوال دلم بی خبری ,گمان می کنم نجواهای تنهایی ام را نشنیده ای , طوفانهایی که طی کرده ام را ندیده ای , گاه گمان می کنم خواست مرا نمی دانی ...
این روزها تو چشم به اختیار من دوخته ای و من چشم به دست های تو
چه آزمون سختی است این دل سپردن به چشم هایت , این سر سپردگی به دست هایت ...
محبوب من ... دوباره لبخند بزن . من بی اشاره نگاهت , قدم از قدم بر نخواهم برداشت ...
.
.
چشم هایم را می بندم ... نفس می کشم ... تــو را آرزو می کنم
.
.
شقایقی
به نام عشق
.
.
.
خواب دیده ام
خواب یک چشمه را ... خواب یک جوشش بی انتها ...
خواب خانه ات را در بی نشان ترین نشانی دنیا دیده ام ... خواب یک فنجان چای گرم با طعم دست هایت
خواب دیده ام ... " من " خواب " تــو " را دیده ام
.
.
شقایقی
به نام عشق
.
.
.
حالِ من , عشق تو , حجمِ شمست ... وصف واژه ها نمی شود
درلحظه ای که در هیچ زمانی زاده نمی شود , در مکانی که در آن لحظه جا نمی شود... با من وعده دیداری بده , وعده به یک نگاه , وعده به یک آغوش ... تا این طعم نا تمام من در بودنت تمام شود ...
چشم براهم مگذاری ... نشسته ام پیش روی تمام آئینه های دنیا
.
.
.
شقایقی
به نام عشق
.
.
.
.
.
الهی توفیقم ده که بیش از طلب همدردی، همدردی کنم.
بیش از آنکه مرا بفهمند، دیگران را درک کنم.
پیش از آنکه دوستم بدارند، دوست بدارم.
زیرا در عطا کردن است که می ستانیم
و در بخشیدن است که بخشیده می شویم، و در مردن است که حیات ابدی می یابیم.
"وین والتر دایر"
.
.
.
.
.
شقایقی
به نام عشق
.
.
.
.
دریا از هیاهو افتاده , بادبان از تقلا
امواجی که تا چندی پیش به قصد جان و بودنم تا سقف آسمان نعره برمیکشیدند, اینک چونان رام و آرامند که نمی شناسمشان
ابرهای تیره و گرفته ای که هستی مرا در هم پیچیده بودند, چه سربراه مرا ترک می کنند
گویی این من نبوده ام که چنان آغشته به طوفان و گرداب بوده ام ... گویی این زندگی من نبوده که از مرز رسوایی فرا رفته بود
من , بی رمق , آسمان سرد و خاکستری پیرامونم را نظاره می کنم , با تنی خسته , با قایقی خسته تر
گاه تلاطمی آرام مرا بر من باز می گرداند... خورشید رنگ پریده , افق را ترک می کند ... بذر ستاره های دور دست در آسمان پاشیده می شود
من اما ... چشم هایم را آرام می بندم و در آغوش تو بخواب می روم
.
.
.
.
.
شقایقی