تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

عشق - عادت

هوالعزیز 

 

 

 

 

 

چرا عادتم تو باشی؟؟ 

 

میخوام عاشق تو باشم 

 

 

 

 

 

 

شقایقی

زمین

 

 

هوالعزیز 

 

 

 

 

 

روحم را از این جسم زمینی بیرون بکش 

 

 

دلم تنها آغوش گرم تو را می خواهد 

 

جدا از جسم حقیر زمینی ام 

 

 

 

 

شقایقی 

 

مرداب

هوالعزیز 

 

 

 

من خیلی خسته ام

شدم مثله یه روح . بی بهانه برای بودن.

مرداب زندگی رهام نمیکنه. هرچی بیشتر سعی می کنم خودمو نجات بدم بیشتر فرو میرم. من این دنیا رو با تمام لذات و دلبستگی هاش نمی خوام.

دیگه خسته شدم از دست تنم. کاش به آتشش بکشم. جسمم خیلی زمینی شده.

دیگه حتی رمق نوشتن هم ندارم. یه تنهایی عمیق میخوام و بس.

کاش لحظه بعد ، لحظه آخرین باشه

 

 

شقایقی

مترسک

 

 

 هوالعزیز

 

 

حاصل عشق مترسک به کلاغ ، 

مرگ یک مزرعه است 

 

  

 

 

شقایقی

دیدار

هوالعزیز 

 

 

 

 

دلتنگم و دیدار تو درمان من است 

بی رنگ رخت زمانه زندان من است 

 

 

بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی 

آنچه از درد هجران تو بر جان من است 

 

 

 

 

 

شقایقی

من-زمین- تو

هوالعزیز 

 

 

 

 

چقدر دنیا عجیبه 

یه وقتایی اونقدر از آدمها خسته میشم که دلم می خواد دنیا رو ترک کنم. 

دوست دارم هیچ جاذبه ای برای هیچ کسی نداشته باشم. دلم می خواد اونقدر در نظر انسانها زشت و دوست نداشتنی بشم که همه از من چشم برگردونن.  گاهی مواقع تا نهایت از جسمم خسته میشم. 

وقتی کسی . روح و درونم رو کنار می ذاره و چشم می دوزه به جسمم . از خودم . زن بودنم . از اینکه کسی رو جذب می کنم متنفر میشم. 

کاش می تونستم این جسم خاکی رو به آتش بکشم. 

 هیچش کنم.  

شاید اون موقع خودمم از بند زمین و جسمم راحت می شدم. شاید اون موقع دیگه می تونستم خلوتی داشته باشم که هیج بیگانه ای در اون راه نداشته باشه.  

شاید اون موقع می تونستم فارغ از بند زمین دوستت داشته باشم. به تو عشق بورزم و احساس ناب بودن داشته باشم. 

منو از بند زمین و جسمم راحت کن. 

 

 

 

شقایقی

منو یادته؟؟

 

دلم برات تنگ شده. از اینجا تا خودت. از خودم تا قلبم دور شدم از تو.

انگار بادی منو با خودش برد، طوفانی به نام امتحان منو از ریشه ، از خودم جدا کرد و حالا در دشتی هستم که در اون احساس غریبگی می کنم. این سرزمین رو نمی شناسم ، با همه آدمهای اون

دارم از تنهایی می میرم. حتی خودی رو که با خودم حمل می کنم نمی شناسم.

فافا رو یادت هست؟؟ عاشق روزای ابری، عاشق هر قطره بارون؟

عاشق زمین، دریا،بهار،باران،میوه،آسمان،تابستان،درخت،شکوفه،برگ،خاک،زمین، ستاره،صدف،شن،شب،گل،صبح،شقایق و ...

عاشق تک تک کلماتت. منو یادته؟؟ من خودمو یادم نیست.

اگر همین روزا قصه من با این زمین زیبا و همه دلبستگی هام تموم بشه ، چی دارم که با خودم بیارم. دستامو دیدی؟؟ خالیه خالی. با این دستای خالی چطوری به چشمات نگاه کنم؟

دیدی چقدر خسته ی این زندگی ام. توان هیچ قدمی رو ندارم. چون با خودم تو رو ندارم. تو که با من نیستی انگار همه دنیا از من رخت بربسته. انگار هستی به من پشت کرده.

فکر می کنم دیگه دوستم نداری، دیگه منو نمی خوای چون برات خوستنی نیستم. دیگه ارزش دلبری کردنو ندارم.

اما با همه بدیهای تن و روحم، با اینکه می دونم دیگه منو نمی خوای، من به تو محتاج ترینم برای بودن ، نفس کشیدن ، برای زنده بودن. بی تو زندگی معنایی نداره

چون تن بی روح تموم میشه.

 

نوشته شده به تاریخ : 7/10/87 

 

 

 

 

شقایقی

اهلی

هوالعزیز 

 

 

 

یه گلی هست 

 

گمونم منو اهلی کرده 

 

 

 

 

 

شقایقی