هوالعزیز
آنها که به نام نیک می خوانندم
احوال درون بد نمی دانندم
گر زآن که درون برون بگردانندم
مستوجب آنم که بسوزانندم
شقایقی
هوالعزیز
گاهی گمان نمی کنی ، ولی می شود
گاهی نمی شود، که نمی شود که نمی شود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
گاهی گدای|، گدای، گدایی و بخت نیست
گاهی تمام شهر گدای تو می شود
شقایقی
هوالعزیز
تمامی غم های دنیا در دلم فریاد می کنند
بازهم داستان دل بریدن از ناب ترین دلبستگی هایم
باز هم دل بریدن از ناب ترین دوستی زندگی ام
خداوندا
مرا توانی ده بی انتـــــــها
شقایقی
هوالعزیز
برف می بارد، ساعت هاست.
تمام لحظه های مرا سپید پوش کرده
ومن روزهاست که تو را ترک گفته ام.
درخت اقاقیا، بی هیچ برگ و گلی
چه زود شاخه به دست گیسوی برف می سپارد.
*
زمستان است و تا صبح آسمان میهمان زمین است
و چون خورشید برآید
همه وجودم را چون سپید کوه، فرا گرفته ای.
*
روزهاست که ترکت گفته ام و
تو چه زود فراموشم کردی.
گویی با قاصدکی که به دست باد سپردم
خاطره ام را نیز از خاطرت زدوده ام
*
آه ای نجابت آسمان ، ببـار
تمامی ذرات تنم را فرا گیر.
مرا مدفون وقـــار خویش ساز
شاید در بهار ، در جوانه ای تنها
دوباره عاشق شوم.
شقایقت