هوالعزیز
قرارمان فصل انگور...
شراب که شدم بیا...
تو جام بیاور و من جان ...
********
فصل انگور است...
به قرارگاه می برم جانی پر از شراب...
اما تو...
نمی آیی....
شقایقی
هوالعزیز
تو کیستی که من اینگونه بی تو بیتابم
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم
تو کیستی؟؟
شقایقی
هوالعزیز
دلم برای خودم تنگ شده
برای همه دلتنگیهایم با تو
برای شانه هایت
برای دستهایت که قلبم را در بر گرفته بود.
یادت هست؟؟
آن همه دلبری های من و تو
آن همه از من گفتن و از تو شنیدن
ساعت ها و ساعت ها
دلم برایت تنگ شده
تنها هم صحبت لحظه های تنهائیم
تنها دانسته تمام حرف های نگفته ام
دلم برایت تنگ شده
دلم برای خودم تنگ شده
...
شقایقی
هوالعزیز
دوباره سلام
خوشا بحال من که چون تویی دارم
صاحب خانه ای که هرگاه بر درگاهش می ایستم
در برویم می گشاید با چهره ای گشاده و بی هیچ سئوالی
با تمام علمش به تیرگی روح و درونم ، ستارالعیوبم می شود
مرا درآغوش می گیرد و لحظه به لحظه تیرگی هایم را با دست هایش می زداید
بعض که می گشایم، تکیه گاه اشک هایم می شود و روح خسته ام را تیمار میکند
در را دوباره نشانم می دهد و راه را
" برو و دوباره تلاش کن، روزی هزار بار عاشق شو
من اینجا به انتظارت نشسته ام تا زخم هایت را روزی هزار بار مرحم گذارم.
برو و عاشق برگرد، شایسته ماندن "
شقایقی