به نام عشق
.
.
.
.
.
دلم سرشار و مست و خراب است ... خرابم خراب , چون صبحی ابری و پائیزی و گرفته ... دنیا دنیا اشک و فریاد و ناله در درون دارم ... در دلم ابری های تیره و عاشق فریاد می کشند, نعره می زنند و ساعتها درونم را به سیلاب می برند ... گویی خویشتنم در خویشتنم به جستجوی جوابی آواره است ... گویی در پاسخی آشکار ,به دام افتاده باشم ...
میان این سیلاب و طوفان چگونه بیابمت ای قطره معرفت, ای جواب به تمام سئوالات بی پاسخم... چگونه تو را به جام بریزم , به کام بگیرم ... دست دراز کن از این هویدایی و قلبم را به طعمی تازه از خویشتنت میهمان کن
.
.
" آدم وقتی گذاشت اهلیش کنن بدون شک خودشو به این خطر انداخته
که کارش به گریه کردن بکشه"
.
...من جان و تن به این اهلی بودنم سپرده ام که اینگونه دلم روزهاست در دلش می بارد ...
... دوستت دارم ...
.
.
.
شقایقی