تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

عجیب عاشق

هوالعزیز



بی آنکه از در درآیی , با منی

بی آنکه دیده باشم تو را, می شناسمت

بی آنکه خوانده باشمت , لبریز از توام


مرا در کدامین لحظه به جام کشیده ای که اینگونه عاشقم هستی

صدای بلند خندیدنت تمام هستی ام را به نیستی می برد تا به دیدارت درآیم.

در مرز نیستی؟؟؟ 

عجیب عاشقی هستی... 

 

 






شقایقی

عطر بودنت

هوالمحبوب



این روزها عطر بودنت خانه ام را بهم ریخته. گیج می نشینم میان یک حجم عجیب... در همه چیز ضرباهنگ تو تکرار می شود و با هم تپش عطر بودنت هوا را مست می کند...

بازی عجیبی ست وقتی خویشتنت را در میان هزار توی عطرت پنهان می کنی. صدای خنده هایت اما همیشه از پس هزاران هزار حجاب هم هویداست .در هزار توی وجودم آتش به پا می کنی و مرا در تکاپوی قطره ای آب که مرحم آتشم باشد رها می کنی در میان عطرت پنهان می شوی. با هر صدای کوتاه خنده هایت آتشم بیشتر گر می گیرد و پیدا کردن تو سخت تر.

بخند. بلندتر بخند  همه هستی ام را به آتش بکش. از من تنها جزبه لحظه خاکستر شدن راضی مشو. بخند و در عاشقی کردنت با من بی رحم ترین معشوق بودن باش.




شقایقت

امشب...

 به نام محبوب بی نام

 

 

امشب هوای عاشقانه هایی را کرده ام که تنها در میان دستان تو آفریدنی است 

امشب خیال خواب هایی را کرده ام که تنها در میان نگاه تو جان گرفتنی است

 امشب ...

امشب هوای تو دارم. بی حاشیه رفتن فریادت می زنم . کجایی ای هر آنچه هست؟؟؟؟ با من امشب وعده دیداری بده... 

در کندترین لحظه هستی کنارم بنشین تا سالها نظاره ات کنم ... سالها...

 

 

" خیال روی تو با من حدیث تشنه و آب است 

نشسته ام به خیالت 

نقاب از آسمان بردار." 

 

 

شقایقی

هوالعزیز 

 

 

هر مرگ اشارتی است به حیاتی دیگر... 

 

 

 

 

شقایقی

تو...

هوالمحبوب 

 

 

 

دو سال پیش در سایت کلوب خودمو اینجوری معرفی کردم:  

عاشق دلربایی های گاه به گاه آسمان و زمینم.باران که می بارد چشم می بندم و با بوی باران راه خانه را جستجو می کنم. هر سال در بهار زاده و تابستان به اوج و در پائیز عاشق و در زمستان به سکوت می نشینم به انتظار... با هر قاصدک همسفری آرزو می کنم لایق باران، آفتاب ، شقایق مقصدم عشق و مبدام عشق بی نگاه آسمانی یارم هیچ ترین زمینم...
 

 

امروز بعد از گذشت دوسال میگم: 

 

من هنوز متولد نشدم... در عشق تو هنوز نطفه ای از بودنم بسته نشده... 

 

 

صدایم کن... 

                    هر آنچه هست . نیست می شود 

 

نگاهم کم... 

                    هر آنچه عقل . هیچ می شود.. 

 

 

 

 

شقایقی

سلام

 

 

 هوالمحبوب

 

 

  

حالم خوش است

بوی باران می دهد همه وجودم

در کدامین بهار درنگ کرده ای که اینگونه سطح روح سرشار از برگ سبز است

سی بهار تا نخستین جوانه راه بود

سی بهار تا نخستین سلام... 

 

سلام

 

 

 

 

 

عاشق توام ...

قرارگاه

هوالعزیز 

 

 

به قرارگاه می آیی. در دالانی هزار ساله.

در برابرم می ایستی ، در برابرت زانو میزنم، چشم می دوزم به بودنت که تازه تر از همیشه است. آرام نجوا می کنم: در خانه ام، خانه می کنی؟

لبخند می زنی که:  "من صاحب خانه ام ، تو به میهمانی ام بیا،

 لایق خانه ات باش،

من هفت آسمان را برایت آذین می بندم" 

 

 

 

رسیدنت بخیر بهار من  

 

 

 

شقایق از سفر آمده ات 

 

دیدم...

هوالعزیز 

 

 

 

تا آب شدم ، سراب دیدم خود را

دریا گشتم ، حباب دیدم خود را

آگاه شدم ، غفلت خود را دیدم

بیدار شدم ، به خواب دیدم خود را

 

 

شقایقی